*TANHA*

سلام من مرضیه متولد27اسفند1369هستم.
به من می گفت:آنقدردوست دارم که اگربگویی بمیر می میرم...باورم نمی شد...فقط برای یک امتحان ساده گفتم بمیر...!
سالهاست که درتنهایی پژمرده ام کاش امتحانش نمی کردم.
فقط برای دل خودم مینویسم ومیزارم هروقت دلم بگیره ....
CAT's
BAX
TEMP
بعضیا


تاثير بعضيا تووی زندگی آدم، بيشتر از يه اسمه، بيشتر از مدت حضورشونه. آنقدر زياد كه يه روز به خودت ميای و می‌بينی، همه‌ی فكر و ذكرت شده يه نفر!
شايد اون يه نفر، هيچوقت نفهمِ كه باعث چه تناقضی تووی زندگيت شده، اما تو می‌دونی كه اون، تنها دليل تنهاييت بوده و تو، تووی همه‌ی تنهايیات به اون پناه بردی...
آرزو دادی، خاطره گرفتی!
آدما، با آرزوهاشون به دنيا ميان،
با خاطره‌هاشون می‌ميرن..
كاش، آخرين خاطره‌ای كه قبل از مرگ به ياد
ميارم، تو باشی...

#پویا_جمشیدی

| دوشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۵ | 22:23 | مرضیه
برای دخترم
یک روز
دختری خواهم داشت
شبیه خودم
با چشمهایی که همه ی دنیا را زیبا میبیند
عاشقانه زندگی میکند ...
تنفر برایش بی معناست...
مهربانی را یادش می دهم...
اعتماد را هم...
یادش می دهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را
آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند
نمی گویم دخترم بترس از مردها
می گویم بترس از گرگها
مردها که گرگ نیستند...
پدرت
فرشته ای است
که روزی روح تنهای مرا لمس کرد
و نگذاشت تنها بمانم....
روزی دختری خواهم داشت
شبیه خودم
اما بسیار قوی تر
بسیار بخشنده تر
بسیار مهربان تر
بسیار صبورتر

| یکشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۴ | 11:32 | مرضیه
برای دخترم
روزی به دخترم خواهم گفت:
اگر خواستی ازدواج کنی
با مردی ازدواج کن که به جای مهمانی های احمقانه ای
که مردان یک طرف جمع میشوند و از سیاست و کار و فوتبال میگویند
و زنان یک طرف دیگر جمع میشوند و از مانیکور و انواع رژیم غذایی و ساکشن
و پروتز لب و جک ها و..... صحبت میکنند
تو را به دوچرخه سواری،تئاتر،کنسرت رفتن،فیلم دیدن،
شعر و کتاب خوندن،کافه رفتن و شبگردی های بی هوا
سفرهای بی هوا با کوله پشتی و عکاسی و نقاشی
و سربه سرهم گذاشتن و دیوانه بازی هایی از این دست زند
و آنقدر به باتو بودن "ایمان" داشته باشد که به زمین و زمان و هرپشه ی نری
که از دور و برت رد می شود گیر نده ،
و به تو احساس "رفیق"بودن بدهد و
نه تنها احساس "زن " بودن
طوری که تمام دنیا به رفاقت و رابطه تان حسودی شان شود ...
آنوقت شاید زمان مناسبی رسیده،که
تن به ازدواج بدهی..
وگرنه هیچگاه به ذهن زیبایت خطور نکند که
آرامش را در میان دستهایی خواهی یافت
که تو را فقط زن میداند
و زن!

| یکشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۴ | 11:18 | مرضیه
رفت!

رفت!!

خجالت کشیدم بگویم من هنوز هم "دوستت دارم"

دلم نیامد بگویم:دمت گرم گند زدی به تمام باورهایم!

حسه لجبازیم نگذاشت بگویم:"ببخش"

غرورم نگذاشت بگویم:"نرو"بمان کنار دلم!

دلم نمیگذارد فراموشش کنم!

عقلم نمیگذارد بگویم "برگرد"

خاطراتش نمیگذارد "نفس"بکشم!

"قسمت"نمیگذارد دستهایم حتی به رویای داشتنش برسد!

واین وسط "خدا"با این همه بزرگیش فقط نگاه میکند!

| دوشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۴ | 18:3 | مرضیه
به نام عشق
ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﺟﺴﻤﺖ ﺭﺍ ﻟﮕﺪ ﻣﺎﻝ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﻮﺱ ﺁﻟﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ..
ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﭘﺎﮐﯽ" ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﻧﺠﺎﺑﺖ" ﺑﺎﯾﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯽ
ﻭﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺻﺒﺮ" ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺷﺪ.....

| شنبه نهم اسفند ۱۳۹۳ | 18:24 | مرضیه
نمیدانم
" مانــــدن " همیشه خوبـــــ نیست ...!

" رفتـــــن " هم همیشه بــــد نیست ...!

گاهیـــ رفتـــن بهتر استـــ ...

گاهیـــ " بایــــد " رفتــــ ...

بایـــد رفت تا " بعضی چیــــزها " بمانـــد ...

اگــر نرویـــ هر آنچــه ماندنیستـــ خواهد رفتــــ ...

اگــر بــروی با " دل پـــر" میروی

و اگــر بمــانی با " دستــــ خالی " خواهی مانـــد ...

گاهیـــ باید رفتـــ و بعضی چیـــزها را که بردنیستــــ با خود بــرد

مثــل " خ ا ط ر ه "،مثــل " غ ر و ر" ...

و آنچــه ماندنیستــــ را جــــا گذاشتـــــ

مثـــل " ی ا د " ،مثـــل " ل ب خ ن د "...

رفتنتـــ " ماندنی " میشــود وقتی که " بایـــد " بــروی و میـــروی !!

و ماندنتـــ " رفتنی " میشــود وقتی کــه " نبایــد " بمــانی و میمـــانی !!

شایـــد بایــد گاهیـــ رفتـــ و

گذاشتـــ چیزی جـــا بماند که بودنمـــان را " گرانبــها " کند ...

نمیـــدانمـــ ...

شایــد باید " سر به زیــر" رفتـــ ... هر چنـــد با انـــدوه ..!!!

شایـــد باید با " لبخنـــدی بر لب " رفتــــ ...

هر چنــد بـــاری سنگیــن بــر دل و دوش ..!!!

| جمعه پنجم دی ۱۳۹۳ | 10:9 | مرضیه
رفت....
رفتـــــ ...!!!؟؟؟؟
بــه درکـــــ .....
ناراحتــــ شـــد؟؟!!؟؟
بــه جهنــــم.....
بــرنمیگــــرده؟؟!!؟؟
فــــدای ســـرم .....
پشتـــ ســـرم حرفــــ زد؟؟!!؟؟
بــــزار واق واق کنـــه.....
خـــرابـــم کـــرد؟؟!!؟؟
غلطــ کـــــرد.....
خـــودشــــو واسمـــ گرفتـــــ؟؟!!؟؟
دل کسیــــو شکستـــــم؟؟!!؟؟
ول کــــن خــــودمــــو زدمــ بـــه بیخیـــالـــی.....
تــــو نشـــــدی؟؟!!؟؟
یکـــــی دیگـــه.....
بـــا مــــن بـــودن لیــاقتـــ میخــواستـــ کـــه تــو نــداشتــــی.....
ولـــــی.....
ایــــن خطـــ _ اینــــــم نشــــــون +
بـــــه همـــــون خـــدایــــی کــــه میپـــرستــــی.....
مــــن جـــاده رو هــــم از رفتنتــــ پشیمـــــون میکنـــم.
قــــرار نیستــــ دل کسیــــو بســــوزونـــــم ....
بـــــرعکســـــ.....
کسیــو کــــه تــــو زنــدگیــــم میـــاد اینقـــدر خــوشبختــــ میکنــــم.....
کــــه بـــرا هـــر روزی کــــه جــاش نیستــــی بــــه خـــودتــ لعنتـــــ بفـــرستــــی....

| یکشنبه سی ام آذر ۱۳۹۳ | 20:30 | مرضیه
سوال
همیشــــه بــرایـــم ســوال استـــــــــ :
اگــــــر قــــــــرار بــــــود
روزی او را نــــــداشتـــه بــاشـــم،
چــرا خـــدا خــــواستــــــــــــ
کـــه دوستــــش داشتــــه بـــاشـــم؟!

 

| چهارشنبه سی ام مهر ۱۳۹۳ | 20:31 | مرضیه
نمی بخشمت
هیچوقت نمیبخشمت
به خاطر زمانهایی که باید میبودی ونبودی
به خاطر روزهایی که بی دلیل آزارم دادی
به خاطر شبهایی که برایت اشک ریختم و ندیدی
به خاطر حسی که به بازیش گرفتی
...به خاطر تمام بی توجهی هایت
به خاطر بغض هایی که باید درکشان میکردی و نکردی
به خاطر تمام فریادهایی که نشنیده گرفتی
به خاطر غرور شکسته ام
به خاطر اشتباهاتی که از آنها گله کردم و نفهمیدی
نفرینت نمیکنم
اما از خدا می خواهم که هیچوققت کسی به اندازه ی من دوستت
نداشته باشد
از خدا می خواهم که روزی کسی تمام کارهایی که با دلم کردی
را با دلت بکند!

| چهارشنبه سی ام مهر ۱۳۹۳ | 20:16 | مرضیه
وجدان
نامم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی؟!

یادم را پاک کنی ، عشقم را چه می کنی؟!...

اصلا همه را پاک کن ...

هر آنچه از من داری...

از من که چیزی کم نمی شود......

فقط بگو با وجدانت چه می کنی؟!

شاید...؟!نکند آن را هم پاک کرده ای ؟!!!

نـــــــــــــــــــــــــه!! شدنی نیست...!

نمی توانی آنچه رانداشتی پاک کنی ...

| یکشنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۳ | 22:41 | مرضیه